شهید حمید صبوری به روایت پدر و مادرشحمید همراه پدرش زیاد به جبهه می رفت. آن زمان حاجی با کامیون برای جبهه بار می برد. یک بار حمید تماس گرفت و گفت مربا می خواهند. با زن های محل جمع شدیم، - حمید همراه پدرش زیاد به جبهه می رفت. آن زمان حاجی با کامیون برای جبهه بار می برد. یک بار حمید تماس گرفت و گفت مربا می خواهند. با زن های محل جمع شدیم، سه دیگ بزرگ مربا پختیم، همه کمک می کردند. به گزارش ایسنا، مادر شهید حمید صبوری می گوید: حمید همراه پدرش زیاد به جبهه می رفت. آن زمان حاجی با کامیون برای جبهه بار می برد. یک بار حمید تماس گرفت و گفت مربا می خواهند. با زن های محل جمع شدیم، سه دیگ بزرگ مربا پختیم، همه کمک می کردند. شهید حمید صبوری ؛ کنار نام، عکس جوانی مصمم روی دیوار خود نمایی می کرد. درِ خانه باز شد، از پله بالا رفتم، پدر شهید، مردی خوش چهره با لبخندی گرم به استقبالم آمد. داخل خانه، صدای کم تلویزیون شنیده می شد. مادر، گوشه ی اتاق روی مبل نشسته بود. لبخندی محجوب داشت، سلام و احوال پرسی کوتاهی کردیم. روبه رویش نشستم و خواستم از شهیدش بگوید. هنوز جمله ام تمام نشده بود که نگاهش به قاب عکس روی دیوار گره خورد. با لهجه ی شیرین قمی اش گفت: حمید از همون بچگی یه چیزیش فرق می کرد. حمید، نوجوانی با دلِ مردانه مادر شروع به تعریف کرد: خیلی خالص بود، وقتی سال 66 بمباران ها شروع شد، چون دخترم برچسب ها: حمید - جبهه - مربا - کامیون - شهید - همراه - صبوری |
آخرین اخبار سرویس: |