رُز فروشِ شهر خونسیلی باروت زیر چشم های شرقی اش لک انداخته. چروک های ریز از پلک های خواب ندیده اش آویزان است. اما رزها را محکم توی بغلِ سیزده ساله اش فشار می دهد. - خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: سیلی باروت زیر چشم های شرقی اش لک انداخته. چروک های ریز از پلک های خواب ندیده اش آویزان است. اما رزها را محکم توی بغلِ سیزده ساله اش فشار می دهد. آه رز، آن نشانه دوست داشتنی عشق، آن نماد محبت و اشتیاق، حالا در رفح ، خون پوشیده. و چه لباس باشکوهی ست خون، وقتی که بر تن ساق های نازکِ کودکان غزه پوشیده می شود. آن ها را در خودش می فشارد. و گُل ها، ناگهان شهید می شوند! قاسم با یک بغل رز، راه می رود. بین چادرهای بی عمود. بین زن ها و دخترانی که عموی علم دارشان زیر آوار است! فقط سیزده سال دارد اما تصمیم بزرگی گرفته. نمی خواهد دکتر شود، و حتی مهندس و نویسنده و شاعر. او می خواهد گل بفروشد. فقط همین. و او را رُز فروشِ شهر خون صدا می زنند. تنها دارایی قاسم، رزها هستند؛ همان گل های سرخِ به رنگ خون! کتاب هایش سوخته. نیمکت ها شکسته. و خانمِ معلم، دو ماه است که دیگر نفس نمی کشد. راستی، اصلا نفس کجاست؟ پشت میکروفون و توی حنجره کدام عضو سازمان بین الملل؟ زیر کدام آسمان؟ از بین استخوان های دنده کدام درخت بیرون می زند که این قدر تا اینجا دور است؟! چرا با ریه این مردم غریبه شده؟ هوا، ب برچسب ها: آویزان - فشار - دوست داشتنی - کودکان غزه - سیلی - خواب - چروک |
آخرین اخبار سرویس: |