باباهای زیرزمینیخبرگزاری فارس_تبریز؛ کتایون حمیدی: تو برو لقمه ای بزن و جون بگیر تا من هم این ها را خالی کنم و بیام، آخه شدت بارش زیاد شده و می ترسم همه جا را آب بگیرد؛ نگاهمو چرخاندم رو این صدا و آدم هایی دور و برم، کسی حواسش به این صدا نبود، اصلا کسی آنها را نمی دید؛ هر کسی در وَرایِ روزمرگی خود غرق بود، از میان رَدِ به خار بساط لبو فروش میدان رد شده و جلو و جلوتر می روم، درست بالای سرش؛ چترم را بسته و می گویم: حاج آقا قشنگی این برف فقط برای عشاق و این آقای لبو فروشه، وگرنه چیزی جز کفش های خیس و سینه پهلو و سُر خوردن وسط خیابان و با کله به زمین افتادن برای ما، هیچ کِیفی نداره، شما هم کارتان به مراتب سخت تر؛ سرش را بلند کرده و از میان دانه های برفی که سریع روی صورتش نشست، نگاهم می کند: آره دیگه، بستگی داره تو کدام موقعیت باشی و به این نعمت خدا نگاه کنی! ولی همین را هم شکر، دنیا با همین چیزها زیباست، رسم دنیا همینه و کاریش نمیشه کرد . سطل پُر از لجن و زباله را خالی کرده و از نو وارد کانال فاضلاب می شود؛ یک پنج دقیقه ای طول می کشد تا دوباره برگردد، دستکش هایش را در آورده و دست کشید روی موهایش؛ می پرسم چند سال است که کارتان این است، می گوید: روزنامه نگاری؟ معروفمان نکنی یه وقت! البته عیبی نداره تو هم عین دختر خودم؛ 19 سالی است که به عنوان نیروی اگو کار برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |