مادربزرگ ها و پدربزرگ های چشم به راهکودکان دنیای زیبایی دارند. دنیایی ساده و زلال. این روزها اگر از کودکی بپرسی شب یلدا چه می کنی و کجا می روی؟ بدون شک پاسخ می دهد خانه مادربزرگ یا پدربزرگم. - همه ما آنجا جمع می شویم تا این شب را کنار آنها جشن بگیریم. اما اینجا پر از پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی است که به قول محمد طهماسبی، عمرشان صرف دلهره ها و استرس هایی شده که به اندازه یک شب چلِّه، طولانی بوده و حالا نه نوه و نه فرزندی دورشان را گرفته است. به گزارش ایسنا، مطلبی را از محمد طهماسبی می خواندم: شب چلِّه یادت نرود که دست پدر، مادرت را ببوسی، رفیق! بچه که بودی؛ هر شب که تب داشتی، کمتر غذا می خوردی، کمتر بازی می کردی، کمتر می خندیدی، کمتر شیطنت می کردی. نوجوان که شدی؛ هر شب که دیرتر به خانه می رفتی، دیرتر تلفن می کردی، دیرتر لبخند می زدی و دیرتر می خوابیدی. جوان که شدی؛ هر شب که بی پول بودی، بدهکار بودی، دلت گرفته بود یا با کسی دعوایت شده بود،. این دلهره ها و استرس ها برای پدر و مادرت به اندازه یک شب چلِّه بود. شبی که تاریک ترین و پرغصُّه ترین شب های سال آنها بود. اگر می خواهی به اندازه تار مویی قدردانی کنی، شب چلِّه به دیدن پدر و مادرت برو و به خاطر تمام این شب های اضطراب، دست های شان را ببوس و نوازش شان کن. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |