برشی از کتاب «بوی نم باروت»کتاب «بوی نم باروت»، حکایت عاشق پیشگی زائر جبهه هاست؛ زائری که هر چند بیشتر مواقع تفنگ نداشت، هیچ وقت باروتش نم نگرفت. به اعتقاد استادش حاج آقا مجتهدی که عمری شاگردی اش را کرده، - کتاب بوی نم باروت ، حکایت عاشق پیشگی زائر جبهه هاست؛ زائری که هر چند بیشتر مواقع تفنگ نداشت، هیچ وقت باروتش نم نگرفت. به اعتقاد استادش حاج آقا مجتهدی که عمری شاگردی اش را کرده، عبا و عمامه و قبا و لباده و پیراهن یقه آخوندی اش، برای جبهه کار تانک را می کرد. لحظه ای تردید به خودش راه نداد. همیشه پا در رکاب بود؛ بهار و تابستان و پاییز و زمستان هم برایش فرقی نداشت. راوی، خودش هر چه را دیده، آزموده و هر چه را شنیده، به سنگ محکش زده تا راست بیاید. به گزارش ایسنا، در بخشی از این کتاب می خوانیم: کم کم داشتم با مجروحیتم کنار می آمدم. نگاهم به دنیا عاشقانه تر شده بود. دو سه روز قبل از اینکه از بیمارستان 501 ارتش با یک انگشت کمتر مرخص شوم، تولد بیست سالگی ام را تک و تنها روی تخت بیمارستان پشت سر گذاشته بودم. حال خوشی داشتم. توی خلوتم، روزهایی را که از سر گذرانده بودم، یکی بعد از دیگری مرور می کردم. از کف بازار رسیده بودم به حوزه؛ از پای سفره انقلاب به جنگ. نمی توانستم خوشحال نباشم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |