شانزده سالگی برای شهادت زود بود!خبرگزاری فارس - خوزستان، حنان سالمی: از تاکسی پیاده شدم. روبه رویم کوی یوسفی بود. با خیابان هایی پهن و تو در تو. بساط ساده سبزی فروشی. خانه های ویلایی چهل و پنجاه متری با درهای بزرگ و کوچک و رنگی. دیوارهای آجری نامرتب. و صدای خنده و جیغ و هوار پسر بچه هایی که دنبال شوت توپ فوتبالشان توی دروازه ای سنگی و دست ساخت، سر و دست می شکستند. شورت های زرد و سرخ و آبی ورزشی پوشیده بودند و بند پوتین هایشان را سفت دور مچ پاهای لاغرشان پیچانده بودند. نشستم روی پیاده روی نامنظمِ خانه های ردیف سمت راستِ کوچه ی شهید شیرالی و به بازیشان خیره شدم. آن ها هم انگار نه انگار. می دویدند و توپ از دستشان در فرار بود. به هم گل می زدند و انصافا گل می کاشتند. بعد از نیم ساعت بازی طاقت فرسا که نقش زمین شدند ایستادم بالای سرشان: خسته نباشید آقایون! بازی باحالی بود. بچه ها، به کمکتون نیاز دارم. مرد جوون باغیرتی هست که بدونه مسجد فاطمه زهرا (س) کجاست و منو تا اونجا ببره؟ پسربچه ای با زانوی زخمی و لپ های گل انداخته که به سختی نُه ساله به نظر می آمد از بین بچه ها خودش را بالا کشید: من می برمتون. بیاید دنبالم. اگه تند راه برید خیلی نزدیکه نگاهی به اول تا آخر کوچه انداختم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |