حکم خاص یک روحانی برای نوجوانی که به لباسش اهانت کردهمان شب قاضی پرونده با من تماس گرفت تا برای صدور حکم در دادگاه حاضر شوم اما جوان بیچاره مانند پسر خودم بود این تماس حالم را بد کرده بود و دلم می خواست کاری کنم اما بهترین کار چه بود؟ - خبرگزاری فارس، چهارمحال و بختیاری، نرجس سادات موسوی: مدام به ساعت نگاه می کردم و با خودکار روی دفتری که قرار بود جزوه بنویسم خط خطی می کردم. با سقلمه زهره به خودم آمدم. -حواست کجاست دیوانه؟ استاد چند بار زیر چشمی نگات کرده، گوش بده تا از کلاس بیرونت نکرده. با همان خودکار و میان گل و بلبلی که در جزوه کشیده بودم برایش نوشتم: کاش الان می شد بریم راهپیمایی، با شرایط این روزها راهپیمایی و شعار دادن و مرگ بر آمریکا خیلی می چسبه الان وقتشه برم مشتی بزنم تو دهن آمریکا. دفتر را جلوی خودش گذاشت نوشت: مگر از جانت سیر شدی غیبت مساوی است با حذف شدن و مشت محکمی بر دهان خودت خوردن با لبی خندان و دلی خون کلاس های جمعه دانشگاه را گذراندم و با سرعت راهی شدم اما به ته مانده جمعیتی که از مصلی امام خمینی خارج میشد رسیدم لب و لوچه ام آویزان شد آهی کشیدم و خواستم برگردم که یکی از همکاران را دیدم. برق خوشحالی کاملا در چشم هایش نمایان بود و پشت سر هم از وقایع راهپیمایی 13 آبان می گفت و دلم را آب می کرد از جمعیتی که پیر و جوان یک صدا شده بودند و باز هم حماسه آفریده بودند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |