کوچکترین شهید دفاع مقدس که بود؟/ آغوش امام «ظفر» را جَلد جبهه کردخبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری؛ مریم رضی پور تا چشم کار می کند گندم زار است و خوشه های طلایی گندم زیر پرتوهای نوازشگر خورشید می درخشند و خود نمایی می کنند، هرازگاهی نسیمی شروع به وزیدن می کند و شاخه های گندم ها را مانند موج های آرام دریا به این سو و آن سو می برد. رنگ طلایی گندم زار آدمی را مدهوش خود می کند، صدای بلبل هایی که نوای عشق سر می دهند گنجشک هایی که میان گندم زار لانه کرده اند و جوجه هایی که تازه سر از تخم درآورده اند و نسیم خنکی که خوشه ها را در میان دستانش می رقصاند زیبایی مزرعه را صدچندان کرده است. کودکی در میان گندم زار شادانه می دوید موهایش در هوا آزادانه پرواز می کرد، دست هایش رها در زمان و چشم هایش خیره به آسمان بود و صدای فریاد گندم هایی که زیر پاهایش له می شد و بوی نانی که از لا به لای گندم زار به مشام می رسد مستش کرده بود. پدر دنبال فرزند بود اما مگر شیطنت های پسر تمامی داشت دردانه پدر بود و کسی جرأت نداشت بگوید ظفر بالای چشمت ابروست. صدای خنده اش توجه هر رهگذری را به خود جلب می کرد صدای خنده اش توجه هر رهگذری را به خود جلب می کرد خوب گوش می دادی انگار گندم زار هم با او هم نوا بود. انگار همین پنج سال پیش بود همین موقع ها بود مادرم درد زایمان امانش را بریده بود پدر سر زمین کشاورزی بود برادرم را به دنبالش فرستادیم برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |