یاغی روایت عصیان آدمی بر نهایت ناامیدیشاید اکثر ما در زندگی این تجربه را داشته ایم که در لحظه ای، تنها از آنچه بر ما حادث شده گلایه کرده ایم و از درد به خود پیچیده ایم، اما زمانی بعد، - با نگاه به گذشته متوجه شده ایم که اگر نبود این درد جانکاه، آن قدرت ایستادن و گذر از موانع هم وجودی نمی یافت. مینو خالقی - چشمانم را میبندم هر آنچه نامش انرژی منفی است در سرم می چرخد. امید پر می کشد و خشم و ناامیدی جایش می نشیند. سرم را به بالا می آورم. از پشت پلک های بسته ، حتی آبی آسمان نیز به سیاهی میزند. با چشم بسته، رنگ، نور و درخشش، تنها در یک کلمه خلاصه می شود: تاریکی . چشمانم را باز می کنم آسمان هنوز آبی است ولو ابرهای بزرگ و پشته ای،خورشید را بپوشانند ولو آنکه آفتاب در حال غروب باشد و سایه آدم های کوچک بزرگ شود. باز هم فردا خورشید طلوع میکند و این حتمی ترین تجربه بشری است. تجربه ای که هر روز یگانه و در عین حال تکرار شونده است. پدیده ای که دنیایی حرف در آن تلالو بی نظیر هر صبحش نهفته است و خلاصه ی تمام آن حرف ها در این است که: الیس صبح بقریب که صبح فرا میرسد، که تاریکی هرگز و هرگز ماندنی نیست… با خود می اندیشم روزهایی بهتر در پیش است. تجربه ای که هر کدام از ما بارها در زندگی لمسش کرده ایم و تنها، امید به طلوع دوباره نور نجاتمان داده است. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |