داغ حسین دیروز و امروز نمی شناسد/ «سقایی» آیینی که به رغم تکرار، تکراری نمی شودهمدان؛ سولماز عنایتی: یکی دو روزی به اصرار من و انکار مادر، گذشت تا بالاخره صدای کودکانه و تمنای دخترانه ام کار دستش داد و چرخ خیاطی ژانومه سفید مثلا آنچنانی آن روزها را به راه انداخت و کنار بلوز مشکی یک دامن پر چین مشکی بی متر و اندازه قواره تنم دوخت. بعد دیگر سر از پا نمی شناختم و با همان قد و قواره نیم وجبی کنار آیینه قدی چمباتمه می زدم و سودای عزاداری و پذیرایی اهل روضه را در سر می پروراندم، چشم می بستم و خود را عین دخترکان نوجوان که سینی سینی پذیرای اهل روضه بودند؛ می دیدم. چه صفایی در دلم بود و انگاری رخت شورخانه محله میان دل قدر یک مشتم جا شده بود و با همان لباس چین و واچین مشکی یکباره قامت بلند کرده و بزرگ شده بودم. قصه لباس سیاه و پرچم سیاه خانه مادربزرگ که دیوار به دیوار خانه ما بود، را از 5، 6 سالگی به یادم دارم، همان موقع ها که سرسرای خانه اش سیاه پوش پرچم های سرخی می شد که غم را با جاه و جبروت به دلمان می نشاند. آن موقع ها که همه در و همسایه حول و حوش ساعت 4 بعدازظهر زیر تیغ تیز آفتاب تابستان راهی خانه مادربزرگ و از همان جلوی دَر حیران طنین غلغل سماور و عطر چای روضه می شدند، سینی سینی استکان کمرباریک و نعلبکی شاه عباسی پر و خالی می شد و سماور بزرگ ذغالی دم به دم غل می زد و بی آنکه نفس تازه کند چای معطر به گل محمدی دم می آو برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |