امروز با حافظ / 4 مرداد 1401یار مفروش به دنیا . دوش می آمد و رخساره برافروخته بودتا کجا باز دلِ غمزده ای سوخته بود رسم عاشق کُشی و شیوهٔ شهرآشوبیجامه ای بود که بر قامتِ او دوخته بود جانِ عُشّاق سپندِ رخِ خود می دانستو آتشِ چهره بدین کار برافروخته بود گر چه می گفت که زارَت بِکُشم می دیدمکه نهانش نظری با منِ دلسوخته بود کفرِ زلفش رَهِ دین می زد و آن سنگین دلدر پِی اش مشعلی از چهره برافروخته بود دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریختالله الله، که تلف کرد و که اندوخته بود؟ یار مَفروش به دنیا که بسی سود نکردآن که یوسف به زَرِ ناسره بفروخته بود گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |