مطالب مرتبط:
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
دوشنبه، 2 خرداد 1401 ساعت 09:472022-05-23سياسي

روایت شیرین و بی سانسور «عنایت» از «آقا مرتضی»


توپ های خمسه خمسه میزدن؛ پنج تا توپ رو با هم شلیک میکردن؛ ما بعدها فهمیدیم.

مگه خرمشهر چقدره؟ این توپ ها به فاصله می افتاد و شهر رو با خاک یکسان کرد.

تپه های جسد _تکلیف مردم چی شد؟ سرش را آرام تکان داد و درختِ آهی توی حنجره اش قد کشید که ریشه هایش هنوز توی سینه ی خرمشهر بود: همه ی مردم توی خونه هاشون بودن که شهر رو چهل و هشت ساعته به آتیش بستن.

دیگه اون شب های وحشتناک که صبح میشد، مردم توی خونه، کلاس، سر کوچه، حتی توی فاضلاب ها افتاده بودن.

اصلا وضعی بود.

جسدها پخش زمین؛ یکی با فرغون، یکی با ماشین و یکی با لودر می بردشون.

بچه های خرمشهر جمع شدن.

همه ی جسدها رو بردیم گلزار.

تپه تپه جسد بود.

بدون غسل و کفن.

زن و مرد.

تیکه تیکه.

مردم سر در گم بودن.

گفتیم بچه ها چیکار کنیم؟ شروع کردیم به جدا کردن.

یکی پا نداره، یکی دست نداره، یکی سر نداره، مردم جسدها رو جدا میکردن.

من نمیخوام یادم بیاد.

اذیت میشم.

به خاطر شما یادم میاد، بعد شما می رید و من می مونم با عالم درد.

داری یادم میاری اون روزا رو ها.

سقوط خرمشهر _حتما مردم خیلی ترسیده بودن، نه؟ _چیزی که ما اینجا و توی خرمشهر دیدیم به خیال ها نمی گنجه.

مردم طعمه ی سگ ها شدن.

خود من دیدم چهار پنج تا سگ دنبال خانم بارداری می دویدن.


برچسب ها:
آخرین اخبار سرویس:

روایت شیرین و بی سانسور «عنایت» از «آقا مرتضی»

روایت شیرین و بی سانسور «عنایت» از «آقا مرتضی»