لالایی نسلِ ما، صدای جنگ بود!من اما امید دارم، یقین دارم. دیگر نشانی از جنگ نمی ماند، تنِ هیچ انسانی از شلیک گلوله به رعشه نمی افتد، نان هیچ پرنده ای از منقارش نمی افتد، چکمه های جنگ، - به جای له کردن گل ها، خود گلدان می شوند و تفنگ؟ گلوله؟ مسخره ترین چیزهای جهان. عصر ایران؛ حبیب باوی ساجد- جنگ ؛ چه کسی باماهیتِ این واژه احساس خویشی می کند؟ نخستین گلوله ای که شلیک شد، تنِ چه کسی را به لرزه درآورد؟ نان از منقار کدام پرنده فروافتاد وپرنده را درخاک وبا خاک کرد؟ حالا وهمین الان هنوز جنگ سایه گستر انسان ترس زده ی این جهانِ خشماگین است. همین الان، درست دراین لحظه که من این نوشتار را خط خطی می کنم وتو داری آن را می خوانی وشاید هم بااکراه می خوانی، هزاران هزار انسان بی گناه به معنایِ دقیقِ کلمه، وحتی کودکان ونوزادانِ معصوم درخون خود می غلتند. دراین وانفسا، فیلم ساز ونویسنده می ماند حیران، که آیا می توان با فیلم، داستان، التیام دهد این زخمِ دهان گشوده را؟ آیا درمیان جنگ افروزان، کسی- کسانی هستند که فیلم یاداستان را ازدیده بگذاراند، تاشاید شبی- نیمه شبی، درخلوت وتنهایی اش، به آن بیندیشد، لحظه ای فقط؟ باری، این گونه است حکایتِ هنرمندی که می کوشد جهان را از جنگ دورکند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |