
«توروخدا به دادم برسید»....نمی دانم چه بگویم؛ از راهروی تنگ و تُرش بیمارستان با همان خط های ممتد رنگی رنگی که تنها نقطه امید است برای رسیدن به عزیزان و دیدن چشمان گشوده شان یا لباس گان و ماسک چندلایه نانو و کاغذ سفیدی که با دستان بی جان آغشته می شود و جمله ای کوتاه «به دادم برسید» را فریاد می زند، - خبرگزاری فارس- همدان؛ سولماز عنایتی: در ابتدای ورود به بخش عفونی با دوستم عهد بستیم برای رضای خدا در زمانی که از کار فراغت می یابیم به درون خیل همراهان بیماران کرونایی برویم و جواب سوالاتشان را بدهیم و از نگرانی رهایشان کنیم. به سمت جمعیت رفتم، هر کسی حال مریض خود را می پرسید و می گفتم مریض ها را نه به اسم بلکه با شماره تخت می شناسم. در همین حین مردی که حدود سی و خورده ای سال بیشتر نداشت، آمد و گفت حال بیمار تخت 12 ایزوله 2 چطوره؟ دو تا دختربچه اطرافش بودند، پرسیدند عمو، حال مادرمان بهتر می شه؟؟ دختری که کوچکتر بود، می گفت به مامانم بگو قهرم، چرا بهم زنگ نمی زنه؟ قدری فکر کردم و مریض را به خاطر آوردم، خانمی 32 ساله بود، اوضاعش خوب نبود و به درمان جواب نداده بود اما وقتی به چهره نگران آن مرد و دخترانش نگاه کردم، قدرتش را نداشتم بگویم اصلا حال مریض تان خوب نیست. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |