روایتی متفاوت از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی و رساندن خبر به امامحاج آقا مصطفی به شهادت رسیده بود و هیچ کس به خودش اجازه نمی داد که این خبر را به امام برساند تا اینکه. - اشاره و اینگونه نقل خاطره کرده است: من همیشه صبح ها بعد از نماز صبح به حرم مشرف می شدم، عرض سلام می کردم، زیارتی می خواندم و برمی گشتم. در راه بازگشت از حرم صبحانه ای برای بچه ها تهیه می کردم و به منزل می آمدم. بچه ها صبحانه را می خوردند و به مدرسه می رفتند من هم به دنبال درس و کارهای دیگرم می رفتم. برنامه معمولم این بود. در یکی از صبح ها وارد مغازه ای شده بودم تا برای صبحانه پنیر تهیه کنم، آقا سید حسین، آقازاده مرحوم حاج آقا مصطفی را دیدم که به سرعت داشت می رفت. . گفت: پدرم حالش به هم خورده و در بیمارستان است. آن سوی کوچه هم خانمی عبور می کرد که با آقا سید حسین بود. احساس کردم خانم حضرت امام است که به او بی بی می گفتند. ایشان هم به طرف بازار رفت تا تاکسی سوار شود و به بیمارستان برود. من نان و پنیر برای صبحانه تهیه کردم و به منزل آمدم. دلم شور می زد. نتوانستم صبحانه را در منزل باشم. به خانواده گفتم: شما بچه ها را راه بینداز من رفتم. به سرعت خودم را به سرِ بازار رساندم. آنجا یکی از دوستان را دیدم با او یک تاکسی گرفتیم و به طرف بیمارستان رفتیم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |