فاصله بگیر اما دلم را نشکن!«حرف ها توی سرم رژه می روند. دلم برای فرهاد شاگرد سوپری می سوزد که دلش برای دیدن پدر و مادرش لک زده و لابد هر زن پا به سن گذاشته ای را می بیند، یاد مادرش می افتد که از زبان خودش هم شنیدم که چند بار گفت آنها هم مثل مادر خودم. - حرف ها توی سرم رژه می روند. دلم برای فرهاد شاگرد سوپری می سوزد که دلش برای دیدن پدر و مادرش لک زده و لابد هر زن پا به سن گذاشته ای را می بیند، یاد مادرش می افتد که از زبان خودش هم شنیدم که چند بار گفت آنها هم مثل مادر خودم. یا حرف های جانعلی پاکبان که دلش گرفته از این که مردم فکر می کنند رفتگرها تمیز نیستند و مریضشان می کنند. لابد این قصه کرونا هم می گذرد و دلتنگی و وسواس آدم ها هم تمام می شود. کاش زخم دل ها هم خوب شود ولی. به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: همین که آمدم سوار آسانسور شوم، دیدم یک خانمی که توی پارکینگ کنار ماشینش ایستاده، دارد چشم غره می رود. از همان دور داد زد که داری چه کار می کنی؟ ماندم چه بگویم. فکر کردم خب معلوم است که جنس آورده ام. همیشه همین کار را می کردم. آمدم جواب بدهم که همان طور با غیظ گفت با پله برو! با بار سنگین پنج طبقه را بالا رفتم. از آن به بعد دیگر جرأت نکردم توی خانه مردم سوار آسانسور شوم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |