تجربه ی امن زندگی در «خانه آرزو»« هر وقت کم آوردی و زندگی برایت سخت بود بیا پیش من» انگار که صدایش در مغزم قفل شده و تکرار می شد، در یک دوراهی سخت مردد بودم اما درنهایت تصمیمم را گرفتم و مسیرم را عوض کردم، - هر وقت کم آوردی و زندگی برایت سخت بود بیا پیش من انگار که صدایش در مغزم قفل شده و تکرار می شد، در یک دوراهی سخت مردد بودم اما درنهایت تصمیمم را گرفتم و مسیرم را عوض کردم، شب از نصفه گذشته بود تا به خود آمدم کنار زنگ خانه بودم. به گزارش سایت قطره و به نقل ازایسنا، امیرعلی در را روی خودش بسته بود و گریه می کرد، مامان اگر خاله آمد بگو این در خراب است؛ اجازه نده ما را ببرند، من دوست دارم پیش شما زندگی کنم، دوست ندارم به بهزیستی بروم ؛ گریه هایش امانم را بریده بود، بالاخره راضی اش کردم که برود، شرایط آنجا برایش بهتر است و خیال من راحت تر. چندساعتی از بردن امیرعلی گذشته بود و باید دخترم را نیز تحویل بهزیستی می دادم اما جدایی از دخترم برایم خیلی سخت بود، امیرعلی هشت ساله با محیط خو گرفته است، اما دخترم تنها چهار سال دارد و نبودنش در کنارم خیلی آزاردهنده است، او هم مثل من بی قراری می کند؛ به مرکز بهزیستی رفتم و اجازه گرفتم یک شب دیگر هم بماند، فردا صبح به ناچار دخترم را تحویل دادم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |