آن روزها، کوچه باریک بودآره بابا جون! خاتون حیاط را آب و جارو می کرد، منم گلارو کمکش می بردم لب حوض و سماور ذغالیو آتیش می کردم، خاتون چایی دم می کرد و من کمکش قند دولب می کردم و استکان قجریارو می چیدم تو سینی. - "آره بابا جون! خاتون حیاط را آب و جارو می کرد، منم گلارو کمکش می بردم لب حوض و سماور ذغالیو آتیش می کردم، خاتون چایی دم می کرد و من کمکش قند دولب می کردم و استکان قجریارو می چیدم تو سینی. هندونه می شکوندم و خاتون دوباره ذغال می ذاشت تو توری و می چرخوند. زنگ در که بلبلی می زد، اسپندو می ریخت رو ذغالاش و در را باز می کرد و دیگه حیاط آروم و قرار نداشت از بازی نوه ها و صحبت بچه ها. " به گزارش خبرنگار ایسنا، آبی فیروزه ای حوض وسط حیاط، خاکستری شده و گلدون ها خالی از گل، پر از خار و خاک دور حوض رنگ پریده. درخت ها پربار از بیباری، تا کمر حوض سقوط کرده اند. شاخه های درخت وسط حیاط در تلاشند تا دستشان به زمین برسد. درهای بی رنگ و روی چوبی دور تا دور خانه، ترک برداشته و خاک خورده، تکه های شکسته شده شیشه های پنجره را، در آغوش گرفته و عنکبوت ها، گوشه های خالی پنجره، روی تارهایشان، به میزبانی حشرات نشسته اند. بوی کهنگی، از شکستگی شیشه به مشام می رسد، اما انتهای این بوی کهنه، عطر اسپند و چایی، بادمجون خشکای خاتون، کشک و سیرداغ یا پیاز داغ های آش نذری هنوز به مشا برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |