
سه روایت از شهادت یک فرماندهکمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک «آخ» گفت. - کمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک آخ گفت. به گزارش ایسنا، جعفر طهماسبی از پیشکسوتان تخریب چی دوران دفاع مقدس درباره چگونگی مفقود شدن پیکر یکی از فرماندهان شان روایت می کند: روز 22 تیرماه 67 بود که خبر رسید دشمن قرارگاه ارتش در تپه های برغازه را گرفته است. همه آماده شدند . چون از برغازه تا مقر(الوارثین) ما نیم ساعت بیشترراه نبود. خطر خیلی جدی بود. حاج ناصر اربابیان معاون گردان تخریب لشکر10 سیدالشهدا (ع) بود و بایستی بچه ها را فرماندهی می کرد. برای اینکه دقیقا بداند دشمن تا کجا پیشروی کرده است سوار موتور تریل 250شد و مجتبی(کوهی مقدم) را هم ترکش نشاند و به سمت موقعیت رفتند. نزدیک های غروب بود که مجتبی نفس زنان و تنها برگشت و گفت: بعثی های عراقی ناصر را با تیر زدند و با موتور زمین خوردیم و من دیدم اگه معطل کنم اسیرم می کنند و از دستشون فرار کردم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |