قدرت و شقاقآن شنیدستی که عامی ای رویای درآمدن به محفل اصحاب سیاست و قدرت به سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدید و تقلای شدید، به کف آورد زر و سیمی و واسطه ای و روانه به عمارت قدرت شد، - یک آن شنیدستی که عامی ای رویای درآمدن به محفل اصحاب سیاست و قدرت به سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدید و تقلای شدید، به کف آورد زر و سیمی و واسطه ای و روانه به عمارت قدرت شد، خوش و خندان و غزل خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای آن عمارت شد و کرد به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب درون گشت شتابان. آن عمارت بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آن گوی قدرت. نبود آدم ساده دل خبردار که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کاریست؟ فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی. ناگهان دید مردان و زنانی که به دور آن گوی چرخیدند و چرخیدند و بگفتند کلامی و بمالیدند دست بر گوی، و به یکباره نوری بدرخشید و شکافی واشد و داخل همی گشتند و شکاف نیز فروبست. عامی که همان طور به آن صحنه جالب نگران بود، ز نو دید دگرباره همان درز به همان جای ز هم واشد و این مرتبه، عده ای از آن عده به تاجی و عصایی و لباسی به زر ناب برون آمدند از آن، به دشنام و به کارزار. برچسب ها: قدرت - عمارت - اصحاب - واسطه - سیاست - تماشا - سیمی |
آخرین اخبار سرویس: |