افشای یک راز متفاوت برای موفقیت/ پاییز، من بودم!روایت یک پدر است از آغاز فصل پاییز و در نهایت وصیتی متفاوت که برای فرزندش می کند. - مهدی محمدی کلاسر_ پاییز، این ساحره ی رنگ و راز، با مهر می رسد، چونان عاشقی که با بوسه ای سرد بر پیشانیِ زمین، قصه ای کهن را زمزمه می کند. برگ ها، چون پروانه های زخمی، در بادِ نرمِ مهر به رقصِ آخر می آیند و بر خاک می نشینند، گویی اشک های سرخ و زردِ آسمان اند. آذر، با نفس های یخ زده اش، چون شمشیری که قلبِ جنگل را بشکافد، می تازد. و آبان، آه، آبان! چون شاعری تبعیدی، زیر باران های بی امان، غزل های حسرت را نجوا می کند. پاییز، نه پایان است، نه آغاز؛ ادامه است. زخمی ست که طبیعت بر سینه ی خویش می کشد، پلی ست لرزان میانِ آتشِ تابستان و دلسردی مرگبارِ زمستان. ادامه می یابد، اما چون بازیگری که نقابش را عوض کند، نامش می شود زمستان. پاییز، نایِ آخر است، اما نه راهِ بازگشت دارد، که شهریوری چون هیولایی سوزان در کمین است، و نه راهِ پیش رفتن، که زمستان، چون شبحی سپید، با سرمایش جان را می ستاند. من، پاییزم، اما نه آن پاییزِ شاعرانه ی رؤیاها. پاییزی ام که در طوفانِ تردید اسیر شده ام، چون پرنده ای که بال هایش را در طوفان گم کرده. در من، باران هست، اما چون اشک های شورِ عاشقی ناکام؛ درخت هست، اما شاخه هایش عریان، چون استخوان های بی جان؛ عشق هست، اما چون آتشی که زیر خاکستر برچسب ها: پاییز - متفاوت - ادامه - مهدی محمدی - فصل پاییز - زخمی - آغاز |
آخرین اخبار سرویس: |