سعید جان! آن موشک همه تردیدهایم را برطرف کردتا قبل از این بامداد، من هیچ گاه ناله های «کمک! سوختم!» انسانی را در زیر آوار از نزدیک نشنیده بودم. تا قبل از این بامداد، هیچگاه من پرده های سالن اجتماعاتی که کلی از زیبایی آن در مجالس لذت می بردیم را ندیده بودم بکنند تا پیکر بی جان دختر 9ساله همسایه مان را در آن بپیچیند. - تا قبل از این بامداد، من هیچ گاه ناله های کمک! سوختم! انسانی را در زیر آوار از نزدیک نشنیده بودم. تا قبل از این بامداد، هیچگاه من پرده های سالن اجتماعاتی که کلی از زیبایی آن در مجالس لذت می بردیم را ندیده بودم بکنند تا پیکر بی جان دختر 9ساله همسایه مان را در آن بپیچیند. عصر ایران - درد، رنج و تردید؛ این ها واژگانی هستند که در پس هر بحرانی خود را نشان می دهند. اما گاهی، اتفاقی مهیب می تواند تمام ابهامات زندگی را برطرف کرده و معنایی تازه به آن ببخشد. این روایت، قصه مردی است که در بامداد یک جمعه، با برخورد موشک به محل سکونتش، نه تنها وحشت جنگ را از نزدیک لمس کرد، بلکه پاسخی عمیق به تردیدهای چندین ساله اش درباره ماندن در وطن یافت. این داستان، شرح دلایلی است که او را قانع کرد تا با وجود سختی ها، ایران را خانه خود بداند و برای کاهش رنج های آن بکوشد. روایت زیبای سیدمهدی حسینی مدرس استاد دانشگاه شهید بهشتی را بخوانید. برچسب ها: زیبایی - همسایه - نزدیک - پیکر - آوار - پرده - دختر |
آخرین اخبار سرویس: |