وصال آخر؛ خانواده «آرمان» در انتظار استخوان یا یک مشت خاکستر اوبامداد هر روز، پدر و برادرش اسکله را میگردند تا شاید ردی شاید نشانی پیدا کنند، شاید لباسی، شاید انگشتری، شاید استخوانی و شاید یک مشت خاکستری از او. - وصال آخر؛ خانواده آرمان در انتظار استخوان یا یک مشت خاکستر او بامداد هر روز، پدر و برادرش اسکله را میگردند تا شاید ردی شاید نشانی پیدا کنند، شاید لباسی، شاید انگشتری، شاید استخوانی و شاید یک مشت خاکستری از او. مجله مهر - مریم علی بابایی: نامش آرمان نوذرزاد بود. جوانی چهارشانه که انگار برای برداشتن بار زندگی ساخته شده بود، نه برای تسلیم شدن در برابر امواج سنگین روزگار. می گویند قهرمان قایقرانی استان بوده، اما خودش هرگز این را نمی گفته. هیچ وقت با مدال ها و مقام هایش عکس نگرفته نه اینکه چون کم اهمیت بوده، چون باور داشته ارزش انسان به معرفتشه؛ به دل پاک، به خوش خلقی، به دستی که بی منت کمک می کنه و لبخندی که حتی تو سخت ترین مصیبت ها می مونه. آرمان سی وشش ساله بود. درست تو سنی که زندگی آرام آرام رنگ آرامش می گیره و نقشه های آینده، به جنس واقعیت تبدیل می شه. قرار بوده ازدواج کنه. گفته بود وقتش رسیده خانواده ای برای خودش داشته باشه. برای کسی که همیشه دیگران رو شاد می کرد، وقتش بود که کسی هم اون رو شاد کنه. برچسب ها: استخوان - خاکستر - استخوانی - آرمان - خانواده - خاکستری - انتظار |
آخرین اخبار سرویس: |