ماجرای مادری که شهادت فرزندش را در خواب دیدشاهرخ با خوشحالی به سمت آنها رفت. می گفت و می خندید. بعد هم در حالی که دستش در دستان آنها بود گفت: مادر من رفتم. منتظر من نباش! - شاهرخ با خوشحالی به سمت آنها رفت. می گفت و می خندید. بعد هم در حالی که دستش در دستان آنها بود گفت: مادر من رفتم. منتظر من نباش! به گزارش ایسنا، به نقل از جهان نیوز: چند روزی از شهادت شاهرخ گذشت. جلوی در مقر ایستاده بودم. یک خودرو نظامی جلوی در ایستاد و یک پیرزن پیاده شد. راننده که از بچه های سپاه بود گفت: این مادر از تهران اومده، قبلاً هم ساکن آبادان بوده. میگه پسرم تو گروه فداییان اسلامه؛ ببین میتونی کمکش کنی. جلو رفتم. با ادب سلام کردم و گفتم: من همه بچه ها را می شناسم. اسم پسرت چیه تا صداش کنم. پیرزن خوشحال شد و گفت: می تونی شاهرخ ضرغام رو صدا کنی!؟ سرم یکدفعه داغ شد. نمی دانستم چه بگویم. آوردمش داخل و گفتم: فعلاً بنشینید اینجا، رفته جلو، هنوز برنگشته! عصر بود که برادر کیان پور (برادر شاهرخ که از اعضای گروه بود و چند روز قبل مجروح شده بود) از بیمارستان مرخص شد و به سراغ مادرش آمد. یک روز آنجا بودند. بعد هم مادرش را با خودش به تهران برد. قبل از رفتن، مادرش می گفت: چند روز پیش خیلی نگران شاهرخ بودم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |