آدینه با داستان/ شیشه های شکستهشب قبل از چهل سالگی اش وقتی همه ی کتاب های کتابخانه اش را پخش زمین کرد، آن یک صفحه را که در بیست و دو سالگی نوشته بود از دفتر جدا کرد و خواست مچاله اش کند که با صدای گرومپ شکستن شیشه های سقف گلخانه از جایش پرید. - . داستان کوتاهمریم رحمَنی اکنون در آستانه پنجاه سالگی در حالی که فقط چند ساعت مانده که وارد پنجاه و یک سالگی ام بشوم، آفتاب بی رمق آذر در حال غروب کردن است. درخت گردوی وسط حیاط با آن همه شاخه هایی که دارد تنها یک برگ زرد را توانسته روی نازک ترین شاخه ی نزدیک پنجره ی اتاقم نگه دارد. صدایی از سقف گلخانه به درون اتاق می پیچد، انگار بیرون باد تندتر شده است. هنوز فرصت نکرده ام سقف گلخانه را تعمیر کنم. نه که کار زیادی داشته باشم، فرصت نکردن همیشه به معنای کار زیادی داشتن نیست. گاهی از بیکاری زیاد فرصت نمی کنی شیشه های شکسته ی سقف گلخانه ات را تعمیر کنی. هرچند مطمئن باشی با این کوران بادهای کوهستانی آذر و دی، شیشه های پنجره ی گلخانه هم خواهد شکست. برای چند ساعت آینده ام دیگر هیچ کدام اینها کوچک ترین اهمیتی نخواهد داشت. ******************** دفترچه های یادداشت روی قفسه ی بالایی کتابخانه اش چیده شده بود، کتابخانه ای که یکی از دیوارهای برچسب ها: گلخانه - سالگی - شیشه - فرصت - داستان - پنجاه سالگی - تعمیر |
آخرین اخبار سرویس: |