روایت یک روزنامه نگار از 100 سال بعدانسان آینده گفت، بعد شما به اینها رأی دادید؟ اینها از ده ها سال قبل تا ده ها سال بعد، وزیر و وکیل بودند؟ حیف شب هایی که برای تامین پروتیین، لوبیا خوردیم. - اگر شما را خورده بودیم، نسل بشر نجات پیدا می کرد. میثم سعادت در هم میهن نوشت: من از بچگی خیلی دوست داشتم یک گاو داشتم که می فروختمش و یک جادوگری به من سه تا لوبیا می داد و بعد، آن لوبیا تبدیل به درخت می شد و بالای درخت، غول بود و من را از این وضعیت اقتصادی به خوبی و خوشی می رساند. منتها نه گاو داشتیم، نه باغچه و نه از درخت بالارفتن بلد بودم. یک بار هم مرحوم پدرم به من گفت، خوشبختی یعنی همین چای دبش. حالا نمی دانم منظورش کدام چای دبش بود. علی ایحال رابطه من و لوبیا از همان بچگی خوب بود. از لوبیاپلو گرفته تا خوراک لوبیا و در مقابل به شدت از پیاز و بوی پیاز و هرچیزی که اثری از پیاز داشت، بدم می آمد. این همه در مدح لوبیا نوشتم که بگویم، تصور کنید چند شب پیش که دوست عزیزی برایم خوراک جانانه لوبیا پخته بود، چه بر سر خودم آوردم که درنهایت کارم به بیمارستان کشید. در بیمارستان یک نسخه روزنامه بود که با کاریکاتور بزرگ رییس مجلس، به ایشان کارنامه داده بود. مشغول خواندن روزنامه بودم که دوباره حالم بد شد. برچسب ها: لوبیا - چای دبش - وضعیت اقتصادی - درخت - پیاز - روزنامه نگار - خوراک لوبیا |
آخرین اخبار سرویس: |