«برای تربیت فرزند، باید با مردت رفیق باشی!»هیئت مادرانه گرفته بودیم و مادر شهید شهروز مظفری نیا را دعوت کرده بودیم. شهیدی که محافظ حاج قاسم بود. خاطراتی که مادر شهید می گفت برایمان جذاب بود، - گروه زندگی: شهروز تازه به دنیا اومده بود. گذاشتمش پیش برادرِ دوساله ش و رفتم سرِ کوچه، کنار فشاری تا لباس هایش را بشویم. آمدند و گفتند: بلند شو، حکومت نظامیه! الان میان میکُشنت. گفتم: تا لباسارو نشورم و کارم تموم نشه بلند نمی شم. تمام لباس ها رو شستم و به خونه برگشتم. بدون حضور پدر و مادرم، در غربت بچه ها رو بزرگ کردم. دختر برادرم، عروس بزرگترم بود. برایِ آقا شهروز هم دختر دوم رو در نظر گرفته بودم، اما اصلا روی رفتن جلو را نداشتم. به خواهرم گفتم و با هم رفتیم قم. با همان لباس خانگی که به منزل برادر رفته بودم، خواستگاری اش کردم و تا عقد هم جلو رفتیم و به تهران برگشتیم. آقا شهروز ماموریت زیاد می رفت، حتی شب عروسی اش زنگ زدند و بهش گفتند بیا. گفتم: نرو، بگو شب عروسیمه. گفت: نه مادر باید برم. حاج خانم دستش را جلوی لب و دهانش گرفت و خوب خندید: آن شب، من دامادِ عروسم شدم و تا صبح باهم حرف زدیم. خانومشم خیلی خوب و پایه بود. درسته، من مادر بودم و بزرگش کرده بودم، اما خانومش بود که پشت و پناه و پر پروازش شد. برچسب ها: شهروز - شهید شهروز مظفری نیا - مادر شهید - مادر - لباس - برادر - رفته |
آخرین اخبار سرویس: |