مدیر بانک هم شهید می شود!از آقا محمد خداحافظی می کنم و بیرون می آیم. می روم امانیه. و جلوی بانک حاج علی محمد که حالا جایش ساختمان دیگری ساخته اند می ایستم. با حاج علی محمد قربانی حرف می زنم. - خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: پسر هنوز با خاطرات پدر زندگی می کند. با آن روزهای شیرین که شانه به شانه حاج علی محمدِ قربانی از هر دری می گفتند و سبک می شد. شانه های پدر را دوست داشت. و اشک هایی که جز در آغوش او سرریز نمی کرد. ولی حالا کدام پناه می توانست جای آن چشم های باوقار و مهربان را بگیرد؟ آقا محمد، بزرگ بود، اما چون پسرکی کم و سن و سال، یتیمِ پدری چون کوه شدن را هنوز نمی توانست تحمل کند. اصلا مگر می شود فراموش کنی، روزی، پشت تو به وسعت و عظمتِ چه آسمانی، گرم بود؟ نه، هرگز! بغض راه گلویش را می بندد و چشم می دوزد به قاب عکس پدر: احترام پدر و فرزندی بود اما . دوباره سکوت می کند. کلمه را توی دهنش مزه مزه می کند. و ناگهان شیرین می شود و با افتخار می گوید: اما رفیق بودیم! دو تا رفیق صمیمی! آقای مدیر یاد روزی می افتم که روبه روی بانک انصار محله امانیه اهواز، عکس حاج علی محمدِ قربانی را دیدم. محاسن اش تازه سفید شده بود اما لبخندش جوان و صمیمی بود؛ گوشه چشم هایش چروک افتاده بود و می خندید؛ انگار از توی آن بنری که خبر شهادت اش را می داد هم هنوز به همه مردم شهر سلام می داد و خوش آ برچسب ها: علی محمد - محمد - حاج علی - قربانی - محمد قربانی - شیرین - بانک |
آخرین اخبار سرویس: |