وعده دیدار هر سال، روز وفات مادرِ سقّایِ کربلاسید مسعود هر سال زودتر از بقیه سالروز وفات مادرِ سقّایِ کربلا به دیدنم می آید! انگار تشکر می کند، جوری تربیتش کردم تا مثل ابولفضل عباس(ع) سقّایِ کربلا، - پیرزن دوباره به دخترش نهیب می زند، هنوز که نشسته ای جلوی تلویزیون! بلندشو یک تماسی با برادرت بگیر، ببینم، بالاخره چه شد؟ اگر خودش جواب درست و حسابی نداد با عروسم صحبت کن، ببین توانستند دخترها را راضی کنند! پیرزن همانطور که تسبیح می گرداند، پرغیض و حرصی به دخترانش می گوید: این گناه و تقصیر برای شماها هم نوشته می شود که حمایتشان کردید! اسم شما را هم می گذارند، عمه! عمه بودن فقط برازنده زینب(س) بود. تماس بگیر، اگر دوباره خواستگار ها را جواب کردند، بگو هر دو نوه ام بیایند دیدنم، خودم می دانم چطور راضیشان کنم. از اول نباید اختیارم را می سپردم دستتان! تا چند سال پیش که حرفتان این بود، کنکور دارند! چه دارند، چه ندارند، باید بروند دانشگاه! ازدواج دست و پایشان را می بندد. درس و دانشگاه شان که تمام شد. تا گفتم وقت عروس کردنشان رسیده، همگی یکصدا گفتید: نه هنوز زود است باید شاغل شوند، دستشان توی جیب خودشان برود، بعد ازدواج کنند! این چه نقل است دیگر؟ مگر هر که ازدواج کرد دیگر نباید درس بخواند، سر کار برود، یا بچه بیاورد؟ تا حرف می زنم! ساکتم می کنید که، زمانه فرق کرده، چه فرقی کرده؟ اول برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |