روایت یک نوجوان مسیحی از روزی که مسیح را دیدبا حضور امام در نوفل لوشاتو هر روز عده زیادی راهی دهکده کوچک می شدند تا با ایشان دیدار داشته باشند. رفت و آمد زیاد ممکن بود شرایط سختی را برای همسایه ها پیش آورد و آرامش منطقه را به هم بریزد. - در نوفل لوشاتو می گذشت. روزهای کریسمس و میلاد حضرت مسیح (س) در راه بود. امام به افراد در دفتر گفته بودند که برای همسایه ها هدیه ای تهیه شود. "لویی"، پسربچه اهل پاریس و ساکن نوفل لوشاتو خاطره خود از امام را به صورت داستان کوتاه نوشته است که با هم می خوانیم: نوفل لوشاتو ساکت بود و آرام؛ درست همان طور که پدر می خواست. البتّه بهتر است بگویم همان طور که پزشکان می خواستند! آنها به پدر توصیه کرده بودند تا در یک منطقه آرام و بی سر و صدا استراحت بکند. به نظر آنها، دور بودن از محیط شلوغ و پر سر و صدای پاریس، بهترین دارو برای پدر بود. توی این چند هفته ای که به نوفل لوشاتو آمده بودیم، حالِ پدر بهتر شده بود. دیگر مثل گذشته عصبی نبود. اگر چه هنوز هم صورتش خشم آگین و اخمو بود ولی خیلی آرامتر شده بود. چند ماه پیش، وقتی که پدر برای اولین بار کنترل خودش را از دست داد و به صورت مادر سیلی زد و بعد هم به داخل اتاق خودش رفت و در را قفل کرد، تازه فهمیدم که اتّفاقی افتاده است. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |