روایت ماجرای «اتوبوس 24 عِین 239»؛حاشیه هایی از همسفری مردم خوزستان برای دیدار با رهبر انقلابما سر خانه و زندگی مان بودیم. در به در دنبال یک لقمه نان حلالِ زیر پای فیل. هر کداممان یک سر شهر، توی سر و کله ی خودش و بقیه می زد که این گلیم لاکردار زندگی را از گندآب مشکلات بیرون بکشد. که زد و از خانه شما زنگ زدند! راستش را بخواهید اولش خنده ام گرفت. مثل یک شوخی بود؛ آن هم سه ساعت قبل از شروع شب چله. فردا، ساعت هشت صبح، روبه روی مصلی باشید. آدمیزاد که این قدر یک هویی نمی تواند دعوت شود؛ آن هم خانه شما، صبح روز جمعه! اما دل را کندیم و زدیم به دریا و آمدیم. به قول ما عرب ها آدمِ خیس که از باران نمی ترسد! هر چه بادا باد. دیدن تان اگر شوخی بود هم برایمان قشنگ بود و دنبالش، مصلی که سهل است، اگر لازم می شد، حتی راه می افتادیم تا آن سر دنیا. جلوی مصلی و بین درخت های مورد که سرما تکان شان نداده بود، همه ساکت، توی یقه هایشان چمباتمه زده بودند و خیره خیره خمیازه می شکستند. چشم هایشان آب افتاده و هیچ کس هیچ چیزی نیاورده بود جز لباس های روی تنش! همه مثل خودم گرخیده بودند و دستپاچه، زار و زندگی را گذاشته بودند زمین و نمی دانستند راستی راستی چه خبر است. یکی که فقط با یک فلاکس چای آمده بود و جیب هایش پر از لیوان های یک بار مصرف بود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |