روزی که فهمیدم ناخواسته باردار شدمخط دوم که ظاهر شد، اصلا شوخی نداشت. خط بطلان بود بر تمام شک ها و اگرها و امیدها. پررنگ و قوی و پُرخون . زدم زیر گریه. اشک هایم بارش لاینقطعی بودند در سکوت سرد یک عصر پاییزی. - گروه زندگی: طول می کشید تا خط دوم کم رنگ ظاهر شود. انتظارش شبیه خواباندن یک نگاتیو در محلول متول بود. مثل انتظار برای ظهور عکسی از آینده. یک نطفه، یک جنین، یک کودک، یک انسان، یک سرنوشت داشت شکل می گرفت . عشق داشت به مرحله وفاداری می رسید. من کمی ترسیده بودم. من این بچه را نمی خواستم؟ با گذاشتن نقطه در انتهای جمله قبل، چنان عذاب وجدان خرخره اعتقاداتم را می چسبید که دست به دامان علامت سوال شدم. سیستم خلقت و پیدایش، در بی نقص ترین و تحسین برانگیزترین حالت خودش داشت در من فعال می شد اما من دنبال مقصر می گشتم. انگار که چیز معیوبی ناقص کار کرده باشد، دستپاچه بودم . منظومه ای دقیق و زیبا، فارغ از اختیار بشر، داشت فعل شدن را صرف می کرد و سرنوشت یک مادر دو فرزندی را به فرزند سوم بسط می داد. نمی دانم چرا آن پنج دقیقه زمان تا رؤیت بی بی چک، آن قدر طولانی شد. نمی توانستم بخندم. نمی توانستم بنشینم. نمی توانستم بایستم. نمی توانستم چیزی بخورم . بنظرم همه چیز حریص و طماع و متعرضانه می نمود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |