مطالب مرتبط:
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
شنبه، 6 آبان 1402 ساعت 14:002023-10-28سياسي

لبخندی که راز شهادت آقا محسن شد


2 ماه از رفتنش به جبهه گذشته بود که مادر به خیال اینکه پدر به مرخصی آمده حالا پسر هم از راه می رسد، تمام حیاط و کوچه را آب و جارو کرد.

عدس پُلو را بار گذاشته بود و بوی اسپند و نان تازه خانه را برداشته بود.

- خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری؛ دستمال سفیدی به دست داشت که گل لاله قرمز رنگی گوشه اش گلدوزی شده بود.

مرتب روی قاب عکس ها را دستمال می کشید آن چنان ظریف و حساس این کار را می کرد انگار مهم ترین و تخصصی ترین کار عالم است.

با دستان چروکیده اش که هر ردیفش قصه ها برای خودش داشت روی قاب ها را دست می کشید؛ نکند که پُرزی روی تصویرها بماند.

با هر کدامشان هم حسابی دردل می کرد از این ور و آن ور می گفت از زهرا و مریم و فاطمه .

می گفت از دایی که دیشب آمد و شام نخورده رفت.

از عموزاده ها که حالا همه، نوه هایشان را بزرگ می کنند.

از حال و احوالش می پرسید؛ از اینکه از پدرش خبر دارد؟ به دیدنش می رود؟ آخه حاج غلام با حسرت دیدن او چشم هایش را بست.

با صدای بسته شدن در و تَق و توقش نگاهش را سمت حیاط چرخاند.

محسن، پسرم آمدی؟ ـ بله مادر منم، آمدم باید زودی هم برگردم بچه ها سر کوچه منتظرم هستند.

ـ پسرم ناهار آماده است بیا غذایت را بخور و بعد برو این را هر وقت مادرش شدید می فهمید.


برچسب ها:
آخرین اخبار سرویس:

لبخندی که راز شهادت آقا محسن شد

لبخندی که راز شهادت آقا محسن شد