عمودِ سلام به علم دارچشم هایت را ببند. بیا. به یک راه بلند که در دو طرفش، موکب ها، شانه به شانه هم ایستاده اند. به همان جاده طولانیِ نجف به کربلا که زائرهایش توی مُشت هایشان عَلَم دارند. تو هم عَلَمت را بردار و راه برو. با پای پیاده. با دل سوخته. با امید فراوان. حالا چند تا تاول درشت و آب دار هم زدی و خار مُغیلِ بیابان، کف پایت را خراشید که اشکالی ندارد مَشتی. مرد را برای دست و پنجه نرم کردن با همین دردها ساخته اند دیگر. مگر نه؟ چفیه را هم بی زحمت کمی عقب بده و بیا! آفتاب که همان آفتاب است. همان آفتابِ ظهر عاشورا؛ خاطرت هست؟ حیف نیست سر و صورتت را نسوزانَد؟ حیف نیست نوکر مثل ارباب، گلویش خشک نشود؟ نمی شود که در این گرمای طاقت فرسا آب ننوشی اما کمتر بنوش. بگذار چند ساعتی شریک غم لب های خشک علی اصغر (ع) شوی و وقتی آب دهنت را قورت می دهی گلویت بسوزد و زبانت سوزن سوزن شود. بد نمی شود اگر نصف روزی لب هایت خشک شوند؛ هان؟ یا حتی ترک بردارند چطور؟ راستی زن و بچه هم اگر داری با خودت بیاور. مادرت را. خواهرت را. ناموست را بردار و بیا. اگر زمین خوردند هول نکن. اگر گوشه چادرشان خاکی شد دستپاچه نشو. حتی اگر نصف شبی، گم شدند ترس برت ندارد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |