آزادی بابا امیر به ضمانت ضامن آهوشب بود. از آن شب های آخر هفته ای که پیرهن آسمان، سورمه ای غلیظ می شود و همه می دوند تا به خانه هایشان برسند. ما هم می دویدیم تا به یک خانه برسیم. خانه ای دور در دوست آبادِ مشهد، که سه جفت چشم خیس، پشت پنجره های ترک برداشته اش، به راه دوخته شده بودند تا شاید این شبِ پنج شنبه، بابا امیرشان برگردد. از حرم تا آنجا چهل و پنج دقیقه راه بود. و شاید هم بیشتر. بین خواب و بیداری چرت می پراندیم که آقای راننده گفت رسیدیم. پیاده شدیم. خسته و کوفته و میان خاک و خل و همسایه هایی که از بین درهای نیمه باز و پنجره های طبقه های بالاتر، سرک می کشیدند و رنج، توی صورت هایشان ریشه دوانده بود. اینجا و در پرت ترین و کورترین نقطه ی مشهد که حتی جی پی اس ها هم از شناختن اش وا مانده بود، غریبه ها خیلی زود انگشت نما می شوند و من با خودم می گفتم: حاج آقا چه زمان و مکان خطرناکی رو برای اومدن انتخاب کرده به طرف یکی از همراهان چرخیدم: واقعا لازم بود حاج آقا بیان؟ خب یکی از نماینده هاشون رو می فرستادن سری تکان داد و به ته کوچه ی تنگ و تاریک و باریک طوس 146 خیره شد: بله خطرناکه! خیلی خطرناک! اما کیه که جلودارِ حاج آقا باشه! طلب 190 میلیونی از پله ها بالا رفتیم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |