پشت پرده شوم پیامک های عاشقانهتا گوشی ام را گرفت و پیام هایم را دید با کمربندش به جانم افتاد، چنان سرم را به دیوار کوبید که نفهمیدم چطور خوابم برد یا بیهوش شدم. وقتی بیدار شدم صبح شده بود، جای کمربند روی دست ها و بدنم مانده بود و صورتم کبود بود. به سختی مانتو ام را پوشیدم و کوله ام را برداشتم و از پنجره اتاق فرار کردم، فرار کردم تا به رؤیاهایم برسم. به گزارش ایران، از وقتی فهمیدم وجود دارم از تفاوت هایی که پدر و مادرم بین من و برادرانم می گذاشتند خسته شده بودم، تمام امکانات برای آنها بود و در عوض هر محدودیتی که فکر کنید مختص من بود. در خانه ای به دنیا آمده بودم که فرزند پسر برایشان مهم بود، هیچ وقت دست نوازشگری روی سرم نبود؛ هر روز که بزرگتر می شدم تنهایی هایم هم با من قد می کشید. با ساناز از مدرسه می آمدیم که پسر جوانی که ترک موتور بود دنبال ما افتاد، من زیرچشمی پسر جوان را نگاه می کردم و از همان نگاه اول دلباخته او شدم. آن روز گذشت، چند روز بعد که برای گرفتن جزوه سراغ ساناز رفته بودم موقع برگشت به خانه سر کوچه مان با همان پسر موتورسوار که جوان قد بلند چشم آبی بود، چشم تو چشم شدم؛ شماره اش را داد و من بدون اینکه فکری کنم شماره را گرفتم و خیلی زود به خانه مان که انتهای کوچه بود رفتم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |