چراغ بی بی چشممان را به لبخند پدر روشن کرد/ برکتی که ارمغان رسمی کهن استخبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری، مریم رضی پوربی بی معصومه بی هیچ حرفی چادر گل گلی اش را روی سرش انداخت آفتاب تازه از روی دیوار خانه به داخل حیاط سرک می کشید همه اهل خانه در خواب ناز بودند صدای خروپف بابا از اتاق پشتی می آمد. بوی وایتکس هر لحظه ریه هایم را پُر و خالی می کرد روبالشتی های سفید خانه بیشتر نونوار شده بودند مادرم کمی از زن همسایه گلابتون دوزی یاد گرفته بود و حالا این هنر مادرجانم همه جای خانه را بهاری کرده بود. از زیر پتو بی بی را دیدم که لقمه نانی از داخل جانونی قرمز شکسته برداشت مادر جانم گفته بود امسال هر طور شده یک نویش را می خرم گناه دارد برکت خدا را می گذاریم داخل ظرف شکسته، مادرم کمی خرافاتی بود میگفت برکت از خانه می رود نمی دانم منظورش از برکت کدام برکت بود، برکت خانم، زن همسایه که چند سال پیش از کوچه ما رفته بود. بی بی جان تکه نان را لای چادر شبی که دور کمرش پیچیده بود گذاشت همیشه کارش همین بود بعدش کم کم می گذاشت داخل دهانش و مزه مزه می کرد بنده خدا آخرین دندانش را همین پارسال کشید به قول خودش از شرشان راحت شد، دهانش مدام عفونت می کرد دیگر دندانی نداشت حالا با آن روسری سفید و لُپ های گل انداخته و پاچین گلگلی اش چقدر خوشمزه تر به نظر می رسید. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |