چند قدمی در جشن میلاد آقا جانمانسوار ماشین که شدیم، گرم صحبت بودیم اما دخترم بالا پایین می پرید و بیرون را نشان میداد، دیدم اشاره اش به چراغانی های نمازخانه مجتمع است، یک پارچه هم نصب شده بود، - خبرگزاری فارس از اصفهان،عطیه توسلی ؛ دخترم یک ساله ام را لباس صورتی پوشاندم و موهایش را بستم، به سمت در راه افتاد و با اشاره فهماند که بیرون برویم، بغلش کردم و گفتم داریم می ریم مهمونی ، همسرم باتعجب گفت: مهمونی؟! کجا؟! جایی قرار نبود بریم! گفتم: مگر نمی خواهیم بریم جشن؟! با خنده گفت: آهان! مهمونی امام زمان، بریم که دیر نشه. سوار ماشین که شدیم، گرم صحبت بودیم اما دخترم بالا پایین می پرید و بیرون را نشان می داد، دیدم اشاره اش به چراغانی های نمازخانه مجتمع است، یک پارچه هم نصب شده بود، السلام علیک یا اباصالح المهدی دو سه تا بچه دور و بر نمازخانه می دویدند و بازی می کردند، جلوی در، یک گاز کوچک بود که دیگ کوچکی روی آن گذاشته بودند و چند بسته رشته و نخود و لوبیا روش بود، با خودم گفتم عجب جشن تولدی، عجب آقایی، چقدر خاطرخواه. سر در مغازه ها پر بود از پارچه و بنر و پرچم رنگی و چراغانی، خیابان ها خیلی شلوغ بود، شربت و چایی و کیک و شیرینی پخش می کردن، گاه گاهی هم دود و بوی اسفند و کندور به مشام می رسید، یکدفعه صدای بلندی شنیدیم، شوهرم صدا زد، آسمون را نگاه کنید، نور افشانی بود، برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |