امروز با حافظ : دارم از زلفِ سیاهش گِله چندان که مَپرسکه چُنان ز او شده ام بی سر و سامان که مَپُرس کَس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُنادکه چُنانم من از این کرده پشیمان که مپرس به یکی جرعه که آزارَ کَسَش در پِی نیستزحمتی می کشم از مردمِ نادان که مپرس زاهد از ما به سلامت بگذر کاین مِیِ لعلدل و دین می برد از دست بدان سان که مپرس گفت وگوهاست در این راه که جان بُگْدازدهر کسی عربده ای این که مبین آن که مپرس پارسایی و سلامت هَوَسم بود، ولیشیوه ای می کند آن نرگسِ فَتّان که مپرس گفتم از گویِ فلک صورتِ حالی پرسمگفت آن می کشم اندر خمِ چوگان که مپرس گفتمش زلف به خونِ که شکستی؟ گفتا برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |