آنان که در قرارگاه عاشقی مأوا گرفتند/ ارمغان شهید در عالم رویاآن شهید بار دیگر به خوابم آمد، با چفیه ای خون آلود که بر گردن داشت. باز هم چادر در دستش بود، این بار به آب نهر زدم تا به او برسم، چند قطره از خونش به همراه اشک های من روی چادر چکید. - خبرگزاری فارس شیراز، سمیه انصاری فرد: دو نفر بودیم من و غریبه ای که او را نمی شناختم. هم جهت و هم قدم با یکدیگر می رفتیم، بی آن که از مقصد هم چیزی بدانیم. دختر جوان که دقایقی پیش در کنارم طی مسیر می کرد، اکنون با چشمانی که در نهانخانه بی قراری می نمود، اطراف را می پایید. یک لحظه حس کردم حرف های شنیدنی دارد از حکایت روزهایی که بر او رفته است. با اشتیاق پرسیدم شما هم کربلا بودید؟ پاسخم، نگاه عجیب و مبهمی بود که کنجکاوم کرد . - بودم، اما کربلایی شدن من ماجرا دارد! می خواستم ماجرایش را بشنوم. انگار پشت این نگاه عجیب و پاهای خسته حکایتی نهفته بود; حکایت دلدادگی. جمعیت اوج می گرفت. انگار محشر کبری شده بود. همه به سمت زائران می دویدند. هروله کنان و هرم آفتاب هم جلودارشان نبود. کربلایی ها دسته دسته از اتوبوس پیاده می شدند و در حلقه خانواده و دوستان قرار می گرفتند. قرارگاه دل ها حدسم درست بود. دختر جوان برعکس من برای استقبال از کربلایی ها نیامده بود، خودش کربلایی بود و قدم ها را طی کرده بود با ذکر عاشقی. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |