و پرده برای همیشه فرو افتاد...این ناامیدی و شوک، امیدوارکننده است. امیدواری برای اینکه شاید شعر معاصر به خودش بیاید و دست از دوران شکوه مند گذشته بکشد. - هادی عیار ساعت از 2 گذشته و بی خوابی در میانهٔ مرداد کلافه ام کرده بود. بی دلیل و ناگهانی اشک ریختم. نمی دانستم چرا ولی غمی سنگین در دلم بود که مبدل به اشک شده بود. به اینستاگرام پناه بردم تا دیدن خوشیِ جماعت، اشکم را بخشکاند. نخشکاند و به جای آن، دلیل اشک هایی که به پیشواز رفته بود را به من فهماند. نخستین کاری که کردم، جست وجوی تصویر ابتهاج در کنار کسرایی، نیما، شاملو و مرتضی کیوان بود. حالا، آخرین شعلهٔ روشن از انجمن ادبیِ شمع سوخته نیز خاموش شده و به هفت هزار سالگان پیوسته بود. خاک، گوهر قیمتی دیگری را به کام کشید و ما فقط توانستیم آه بکشیم. آهی برای رفتگانِ بی برگشت. توانِ تسلیت نداشتم. خبر آن قدر صدا داشت که گوش عالمی را پر کند و چه نیاز به من، به جای آن تصمیم گرفتم از موقعیتِ سایه در صدسال اخیر شعر فارسی بنویسم. موزه ای به پُرباری حافظهٔ سایه برای شعر و موسیقیِ صدسال اخیرِ فارسی سراغ ندارم. سایه ای در جوار نیما، شاملو، شهریار، کسرایی، نادرپور، لطفی، علیزاده، شجریان و اسامی بسیاری که تا امروزِ شعر فارسی کِش آمده است. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |