مطالب مرتبط:
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
چهارشنبه، 29 دی 1400 ساعت 09:502022-01-19اجتماعي

قصه کودکانه جک و لوبیای سحر آمیز


روزی روزگاری، پایین دره نزدیک یک کوه، روستای کوچکی بود.

- به گزارش سایت قطره و به نقل ازایسنا بنابر اعلام موشیما، در دورترین نقطه ی روستا یک کلبه کوچک و فرسوده قرار داشت.

و در کلبه یک زن بیوه با تنها پسرش زندگی میکرد.

اون ها بسیار فقیر بودن.

لباس هاشون خیلی کهنه بود و کفش هاشون همگی پاره بودن.

این مادر و پسر از دار دنیا فقط یک گاو قهوه ای رنگ داشتن! جک هر روز صبح زود از خواب بیدار می شد.

گاوشان رو می دوشید و شیر رو در یک بطری بزرگ می ریخت.

سپس بطری شیر را دوان دوان به مغازه ی روستا می برد و میفروخت.

درسته که شیر فقط چند سکه ارزش داشت، ولی جک با گرفتن اون سکه ها خوشحال میشد.

بیشتر بخوانید: قصه های کودکانه جک سکه ها رو به کشاورز میداد و در عوض چند سیب زمینی بزرگ میگرفت و به خانه برمیگشت.

جک این کار رو هر روز انجام می داد.

شیر گاو برای گذران زندگی جک و مادرش کافی بود.

سال بعد، زمستان خیلی سختی از راه رسید.

بادها محکم میوزیدن و برف و بوران کل روستا رو گرفته بود.

سرما به حدی بود که هیچکس تا اون لحظه مثلش رو ندیده بود.

این سرما باعث شد تا بهار بعد هیچ علف و گیاهی از زمین در نیاد و رشد نکنه!! گاو که بدون علف، غذایی برای خوردن نداشت، ضعیف شد و دیگه شیر نداد.


برچسب ها:
آخرین اخبار سرویس:

قصه کودکانه جک و لوبیای سحر آمیز

قصه کودکانه جک و لوبیای سحر آمیز