نخل ها هم می گویند، آب آب...به جاده که می زنیم مهتاب است. شرجی است؛ زمین خیس است. هیچکس نیست، فقط جاده ای که می رقصد و شعله های نفتی که مثل چراغ از دور سوسو می کنند. تا شادگان راهی نیست اما چشم چیزی جز ردیف چراغ ها -که انگار انتها ندارد- نمی بیند. - همه چیز ساکت است. فقط صدای رادیوی ماشین توی ذوق می زند. از المپیک می گوید؛ از اینکه مثل همیشه نتوانسته ایم بازی را ببریم اما چیزی از ارزش های مان کم نمی شود. حرف هایش تمام نشده، صدایش قطع می شود. ماشین ترمز می کند و می ایستد. هنوز آفتاب پهن نشده که به شادگان می رسیم. کل شهر خواب است. خیابان روشن است اما هیچ کس نیست؛ روستای شاوردی در بخش خنافره شهرستان شادگان. خوشید آرام آرام می کشد بالا. آسمان هنوز رنگ نگرفته است. وسط کوچه های روستا قدم می زنیم. شرجی اذیت می کند. دَم خَفه هوا، نفس کشیدن را سخت کرده است. نخلستان های شاوردی مثل مردم روستا سر از زیر لحاف تاریکی بیرون می آورند، از شب بیدار می شوند و خود را به ما نشان می دهند. هر جا چشم کار می کند نخل است؛ نخل هایی که لَه لَه تشنگی امان شان را بریده است. لای نخل ها قدم می زنیم. صداها گُنگ و ناواضح است. خِش خِش هست اما صدای دیگری هم به گوش می رسد. کسی از دور ما را صدا می کند. بیاین اینجا بیاین اینجا . برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |