حمید؛ هیچ کاره ای که همه کاره بودهمسر شهید حمید باکری از بی ارزشی دنیا در نزد او به نقل خاطره ای پرداخته است. - (1) از او چنین آمده است: دنیا اصلا برایش ارزشی نداست و به هر چیز دنیایی که فکرش را می شود کرد، می خندید و بیشتر از همه به پست و مقام. همیشه می گفت: من فقط یک بسیجی ام. یک بار که حمید از عملیات برگشته بود من نتیجه را جویا شدم. او خیلی کلی صحبت کرد و گفت: بچه ها رفتند، گرفتند، آمدند گفتم: پس تو آنجا چه کاره ای؟ گفت: من؟ هیچ کاره، من فقط با یک دوربین مواظب بچه ها هستم که راهشان را عوضی نروند. من داخل هیچ کدام از اینها نیستم. 1. آذر ماه سال 1334 بود و ارومیه که اگرتابستان هم به آنجا رفته باشی هوا خنک است، سرد بود و برفی. مادر که قبلا مزه داشتن دوتا پسر را چشیده بود، توی دلش از خدا می خواست، این بار هم فرزندش پسر باشد اما آن روزها از سونوگرافی و تعیین جنسیت و این حرف ها خبری نبود، تازه اگر برای جنین مشکلی هم پیدا می شد، کسی نمی توانست متوجه بشود. بالاخره روز موعود فرا رسید و درد بر مادر مستولی شد طوری که دیگر امانش را بریده بود، با همه سردی هوا، صورتش از فشار زایمان خیس عرق بود و برای آنکه صدایش از اتاق خارج نشود دستمالی را لا به لای دندان هایش گذاشته بود و جیغ می زد، مهدی که آن روزها کودک خردسالی بود که حالا به تنهایی می توانست راه برود و مامان مامان بگوید، زیر گریه ز برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |