نام تو «عشق» است4 نفر از خانه شهید اومدن. 3 تا خانوم بودن مثل شما. یکی شون گفت خانوم، اگه پسرت شهید بشه چکار می کنی؟ گفتم هیچی خانوم، خونه خاله اش که نفرستادم. رفته جبهه. باید بره دیگه. مملکتشه، باید بره دفاع کنه. گفت خانوم، اگه مفقود بشه چکار می کنی؟ گفتم هیچی خانوم. خدا خودش داده، امانتشه دیگه. ولی مفقودیشو نمی تونم. حرف مفقودی نزنین. مادر به سختی راه می رود. خیلی سخت. قدم هایش را با انتظار بر می دارد، نیت نمازش را به انتظار گره می زند، نگاهش منتظر است، گوش هایش منتظر است. انتظاری که شاید هیچ وقت جواب نگیرد. بعد از 34 سال، انتظار را حاشیه می کند برای متن خواب های گاه و بیگاهی که می بیند از مهدی. اوایل، دوسه هفته یه بار می رفتم بهشت زهرا. نمی رفتم اصلا. می گفتم بچه ام که اینجا نیست. ساکشو گذاشتم اینجا. بعد چند وقت، دو سه بار اومد به خوابم، گفت مامان بیا اینجا به من سر بزن، من اینجام. یه بار خواب دیدم خیلی نگرانه، داره راه میره. گفتم مهدی چی شده؟ گفت مامان یه چیزی گم شده، تو بیا اینجا ببین چی گم شده. من نرفتم. باز اومد توی خوابم، گفت مامان، چرا نمیای، خونه مو دزد زده. با حاج آقا رفتیم، دیدم تابلوی بالای سرش و وسایل توی حجله شو دزدیدن. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |