زندگی زیر سقف ترس؛ وقتی محبت به سلاح تبدیل می شودمن عاشق ادبیات بودم، اما پدرم با چوب خط کش روی دستم زد و گفت: فقط پزشکی یا قطع رابطه! امروز با وجود مطب پر رونق، اما واقعاً علاقه ای به این رشته ندارم. - من عاشق ادبیات بودم، اما پدرم با چوب خط کش روی دستم زد و گفت: فقط پزشکی یا قطع رابطه! امروز با وجود مطب پر رونق، اما واقعاً علاقه ای به این رشته ندارم. ساعت 10 صبح، کلینیک روان درمانی در قلب تهران. اینجا حال و هوایی متفاوت دارد. روی صندلی های انتظار، چهره هایی با انگشتانی زخمی، ناخن های جویده شده و چشمانی مضطرب نشسته اند. خبرگزاری مهر، یکی از مراجعان، دختر جوانی با دستان پوشیده از زخم، توجه من را جلب می کند. وقتی با احتیاط می پرسم: چه اتفاقی افتاده؟ ، پاسخش مثل ضربه ای است به قلبم: اگر والدینم بفهمند اینجا هستم، مرا نمی بخشند. تعجب کردم، مگر می شود مادر پدری از بهبودی فرزندشان ناراحت شوند، سعی کردم آرامش کنم؛ پرسیدم می خواهی باهم حرف بزنیم؟ با بغض گفت: گاهی آدم در قامت یک بزرگسال، با کودکِ ترس خورده درونش زندگی می کند؛ کودکی که هرگز اجازه نداشت اشتباه کند، صدایش را بلند کند، یا حتی انتخاب و بچگی کند. وقتی تمام تصمیماتم از قبل گرفته شده بود، وقتی که هر نه گفتنم با خشم، تهدید یا سکوتی سرد از طرف والدینم پاسخ داده شد؛ در آن لحظه فهمیدم که نباید ناراحتشان کنم نباید احساساتم را ب برچسب ها: ادبیات - روان درمانی - علاقه - پزشکی - امروز - رشته - عاشق |
آخرین اخبار سرویس: |