چهار روایت از حاج قاسم؛ کلامش امید بود: مردم فراموش نشوند!سیل آمد. ناگهانی و خروشان. مثل بلایی که راهش را پیدا کرده باشد. بی امان و ویران کننده. می گفتند آب را رها کردند: «کار خودشان است». - مزرعه اش، تمام دنیایش. همه دار و ندارش. برای یک کشاورز، زمین یعنی زندگی. یعنی همه چیز. بچه ها، دورش، قدونیم قد. بی حرف. خسته. مثل شبحی بر کرانه آب. هرکدام بقچه ای به دست. گویی آن چه باقی مانده، همین بود: چند تکه، چند یادگار از یک زندگی. جنگ را ندیده ام، اما می گفتند چیزی شبیه همین بود. غم و اندوهی که تو را می گیرد و دیگر رها نمی کند. از گوریه شوشتر تا دریسیه شادگان، هر جا که نگاه می کردی، آب بود و مردمی حیران کنار جاده ها. پر از اندوه. حتی قبر ها در گوریه سر از آب درآورده بودند. روستای شعیب نبی نیمی زیر آب و نیمی زیر سایه ای از اضطراب. سیل نفسِ گندمزار های روستای خاور را به تنگ آورده بود. تنها صدای خروش آب بود که سکوت را می شکست. گوش خراش. مثل گریه ای که به گلویت گیرکرده باشد. انگار خوزستان را می بلعید. خبر ها بدتر می شد. هر ساعت. هشدار پشت هشدار: ترک خانه ها . روایت دوم:آن مرد آمد. بی خبر. بی هیاهو. مثل آبی بر آتش. پیراهنی ساده، بر شلوار خاکی. با چشمانی نافذ. چهره ای مرموز ، به روایتِ نیوزویک . در فهرست 100 شخصیت تأثیرگذار سال 2017. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |