«در پناه تو»39از اولین حرکت دسته زائران به سرزمین فرات از گذشته تا امروز، ماه ها سفر بود و گاهی به سال می رسید اگر مسیر دورتر بود. امید رسیدن به مقصدی که عمری در آرزویش زندگی کرده بودی شوق رفتن و انتظار رسیدن را بی نهایت قابل تحمل می کرد. سال ها گذر می کرد و تو آرزویت را از سال قبل بغل می کردی و به سال جدیدتر میاوردی، باز هم به امید؛ به امیدِ رسیدن، به امیدِ زائر شدن . اما با شروعش ترس از نرسیدن داشتی؛ گاهی کسی یا کسانی، همان راهزنان سر راهت ظاهر می شدند و اگر کورسویی از چراغ عمرت باقی بود زنده می ماندی و هرچه بود مال آن ها می شد، گاهی تحملت کمتر از امیدت می شد و با حسرت می چرخیدی و راه خانه را پیش می گرفتی، یا گاهی ترس؛ ترسِ تمام شدن فرصت و آغاز یک ترس به نام مرگ . همه را در بقچه ای می پیچیدی و دلت قرص بود که پشتوانه ات قرآن همچون دعای مادر، کنارت در کیسه ای، صندوقی یا پرِ شال یا اصلا آویزِ ماشینت، تا مقصد تو را ایمن می کند و در پناه او روزنه ای برای نرفتن یا نرسیدن باقی نمی ماند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |