قصه زمستان؛ «اهمن و بهمن» در راهند...به گزارش خبرگزاری فارس از شهرکرد، یادش بخیر آن روزها که بی بی و آقاجانم بودند زندگی برایمان عطر دیگری داشت، خانه ای گاه گلی در پایین روستا بالای رودخانه ای کم آب، دو در داشت یکی از قسمت بالای خانه که محل آمد و شد مهمان بود یکی هم از سمت رودخانه، زمستان که می شد دیگر از دَر پایین کسی رفت و آمد نمی کرد، همیشه برف زیادی می بارید آن موقع ها زمستانش به قول بی بی خدابیامرز جون دار بود. بی بی که قربانش بروم از همان موقع که بوی زمستان می آمد گندم برشته اش به راه بود. گندم ها را از چند روز پیش داخل دیگ کوچکی از شیر می خیساند بعد چند روز روی پارچه ای سفید داخل اتاق مهمان پهن می کرد تا خشک شود و آماده برای برشته شدن، هنوز که سال ها از آن روزها می گذرد صدای جلز و ولز گندم ها توی ماهیتابه روحی بی بی روی چراغ نفتی توی گوشم هست. سهم هر نوه و نتیجه از آن گندم ها یک مشت بود که بی بی با دست های چروکیده و حنا مالی شده اش داخل جیبمان خالی می کرد دخترها که جیب نداشتند بی بی روی دامن گُل گُلی شان گندم برشته می ریخت از طعمش نگویم که بهشت بود. همه به ردیف زیر کرسی می نشستیم حسین و اکبر که از همه تخس تر بودند و البته نوه پسری همیشه روی کرسی می نشستند روی چادرشب و برای ما کوچکترها زبان درازی می کردند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |