سیّدی از تبار کوهستانوطن کجاست؟ جایی ست در قلبم؛ معراج مقدسی که به بُراق روحم جرأت پرواز می دهد تا سرم را در آسمانش با غرور بالا بگیرم و بلند فریاد بزنم: «من، هستم؛ - خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: همیشه فکر می کردم اینکه آدمی باشم با دو وطن، سخت است. اصلا وطن کجاست؟ آنجا که به دنیا آمدم یا اینجا که ریشه دواندم؟ شاید هم وطن جایی در دوردست هاست، در رگ و ریشه ی آبا و اجدادی ام، نمی دانم؛ اما یک چیز را خوب فهمیدم، اینکه وطن، جایی ست در قلبم؛ معراج مقدسی که به بُراق روحم جرأت پرواز می دهد تا سرم را در آسمانش با غرور بالا بگیرم و بلند فریاد بزنم: من، هستم؛ رافِع، سیّدی از تبار کوهستان! قند را در دامن شب آلود استکان انداخت و به رقص عقربه ها بر تن تکیده ی ساعت چشم دوخت، انگار آرام آرام در روزگاری دور حل میشد، آنقدر دور که یکهو سر بلند کرد: سال 1320؛ بله همان حوالی؛ حوصله شنیدن داری؟ به پشتی تکیه زدم و دستم را تکیه گاه چانه ام کردم، قصه اش آنقدر شنیدنی بود که دلم نمی آمد از دهانِ تاریخ بیفتد: سراپا گوشم سید، بفرما قحطی دانه های فیروزه ای تسبیح را به فاصله ی صدم ثانیه روی هم چکاند و چای را سر کشید: جنگ جهانی دوم بود که افعی قحطی توی ایران پوست ترکاند و شروع به بلعیدن آدم های رنجور کرد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |